شنبه، آبان ۲۵

آرامش پیش از طوفان

هر جمعه حس غریبی می آید انگار آرامش قبل از طوفان باشد و هر شنبه انتظار یک اتفاق جای این حس غریب را می گیرد گو این که هیچ خبری هم نباشد. کلافه می شوم و میان این غوغای بی انتهای درونی تنها راه این است که خود را بسپارم به موسیقی بلکه آرام و قرارم بدهد. سررشته ای در موسیقی ندارم و سواد موسیقیایی چندانی هم اما هنر شنیدنش را به وفور دارم تا حدی که مستم کند و پروازم دهد

این جمعه و شنبه اما معجون عجیبی از صدای ناظری و شعر شفیعی کدکنی مدام با من است و با شنیدنش میان موجی از خشم و حسرت و اندوه و عصیان غوطه ور می شوم و غلت می زنم.
سفر عسرت با صدای شهرام ناظری و نوای ساز فرخزاد لایق که دو سال پیش در فرانسه اجرا شده اما اینطور که گفته می شود به دلیل اشعار بودار!! در ایران مجوز انتشار نگرفته. باز جای شکرش باقی است برای ما که در پی اشعار بود دار و گاهی طعم دار می گردیم بیرون از قفس سانسور وطنی و به یاری ابداعات تکنولوژیک راهی باز شده تا به شیوه ای غیر قانونی از شنیدن چنین کاری لذت ببریم! این آلبوم از طریق یکی از دوستان که هیچ لذتی از این نوع موسیقی نمی برد به دستم رسید و هنوز خودش نمی داند که چه لطف بزرگی در حقم کرده.


این مطلب هم یادداشتی است در همین رابطه که خواندنش بی تردید خالی از لطف نخواهد بود

شعر این قطعات از مجموعه "در میان باد و باران" شفیعی کدکنی که به م. آزاد تقدیم شده انتخاب شده. خلاصه ی داستان این که به سحر واژه های ناب این شعر و نوای بی بدیل این موسیقی و گرمی آواز ناظری دو سه روزی است که با یک کلیک چشمانم را می بندم و آماده می شوم برای پرواز


درین شبها که گل از برگ و برگ از باد و باد از ابر می ترسد

درین شب ها که هر آیینه با تصویر بیگانه ست

و پنهان میکند هر چشمه ای سر وسرودش را

چنین بیدار و دریا وار تویی تنها که می خوانی

رثای قتل عام و خون پامال تبار آن شهیدان را

تویی تنها که می فهمی زبان و رمز آواز چگور نا امیدان را

بر آن شاخ بلند ای نغمه ساز باغ بی برگی

بمان تا بشنود از شور آوازت

درختانی که اینک در جوانه های خرد باغ در خوابند

بمان تا دشت های روشن آینه ها گل های جوباران

تمام نفرت و نفرین این ایام غارت را ز آواز تو دریابند

تو غمگین تر سرود حسرت و چاووش این ایام

تو بارانی ترین ابری که می گرید به باغ مزدک و زرتشت

تو عصیانی ترین خشمی که می جوشد ز جام و ساغر خیام

درین شب ها که گل از برگ و برگ از باد و ابر از خویش می ترسد

و پنهان می کند هر چشمه ای سر و سرودش را

درین آفاق ظلمانی چنین بیدار و دریاوار

تویی تنها که می خوانی