دوشنبه، آذر ۴

چهارشنبه های نحس: اعدام می شود؟ اعدام نمی شود؟



وقتی دوستی می گوید ایمیلت را چک کن تقریبن همه ما می دانیم خبر بدی در راه است و این یعنی کش آمدن لحظه ها تا به خبر بد برسی . یعنی باید کاری کرد و در انتها خبر این است که فاطمه پژوه را به اجرای احکام زندان فرا خوانده اند .. و دلهره ها باز شروع می شوند. اعدام می شود؟ اعدام نمی شود؟ امروز روز جهانی مبارزه با خشونت علیه زنان است و چه تقارن منحوسی دارد این روز برای زنی که در آستانه ی اعدام است. آخرین خبر این است که فاطمه از زندان رجایی شهر به اوین منتقل شده و همه ما می دانیم که این خبر خوبی نیست!
روایت دردهای این زن را مهوش شیخ الاسلامی در ماده 61 به تصویر کشیده است


فاطمه نيمه های شب با سر و صدای يک زن از خواب بيدار می شود،بدنبال صدا از پنجره بيرون را نگاه می کند ، ”صدا از بيرون خانه نبود“ ، نوری از اتاق دخترش بيرون آمده بود.در را باز می کند و با صحنه ای غير قابل تحمل روبرو می شود : ”او در حال تعرض به دخترم بود“ . با او درگير می شود و از اتاق بيرونش می کشد.اما مرد دوباره به سمت اتاق حمله ور می شود.زهرا در اتاق را قفل می کند : ”در اتاق خواب او شروع به حرف زدن با من کرد.می گفت : می دانم که من را دوست داری و خودت در را باز می کنی.حالت عادی نداشتم.گفتم : اگر يکبار ديگر اين حرف را بزنی تو را می کشم.خنديد و گفت : نمی توانی.نمی دانم يک روسرس از کجا پيدا کردم و دور گردنش پيچيدم.او می خنديد و من را مسخره می کرد.“ فاطمه دست از فشار دادن بر می دارد.مرد دوباره حرف هايش را تکرار می کند : ”ديدی نتوانستی!.در را باز کن.قول می دهم کس ديگری بغير از خودم به او نزديک نشود“.اين بار فاطمه روسری را محکم تر فشار می دهد و اين فشار بی اختيار ۲۰ دقيقه ای طول می کشد.مرد مرده است.

با خرمشاهی تماس می گیرم . می گوید حکمی به من ابلاغ نشده اما هم بندی فاطمه خبر داده است که او را به زندانی دیگر می برند و گویا به اجرای احکام هم فرا خوانده شده. خبر را می نویسم جواب ایمیل ها ثانیه ای می آیند و صدای نگران آقای خرمشاهی که از اشک های دختر فاطمه می گوید و تلفن اش را می دهد تا کسی او را در رفتن به خانه ی اولیای دم همراهی کند. می گویند تهدید کرده اند که اسید می پاشیم اگر برای رضایت بیایید و خدیجه و آسیه مدام با آن خانه ی پر از اندوه در تماس هستند. بار قبل فاطمه از لحظه های پیش از اعدام و توقف حکم برای زهرا دخترش نوشته بود.

پاهايم سست شده بود.من سومين اعدامی بودم.اولين اعدامی را بردند.صدای شيون خانواده ها در محوطه پيچيده بود.کفش هايم را در آوردم.دومين اعدامی را هم بردند.دو خانم چادری بالای سر جنازه ها قران می خواندند.نوبت من شد.از ماشين پياده شدم.پاهايم توان حرکت نداشت.جنازه ها را که در آمبولانس ديدم ديگر نتوانستنم حرکت کنم که مامور آمد و خبر توقف حکم را داد

دردناک است نه؟ حالا نمی دانم باز چیزی نوشته یا نه اما التهاب و دلهره اش را حس می کنم . اضطراب و خیسی صورت دخترانش را هم حس می کنم

فاطمه بار دیگر در آستانه ی چوبه ی دار است آیا باز هم دستور توقف حکم در راه خواهد بود یا تمام می شود این بار؟ پیشنهاد پول هم به خانواده ی مقتول شده اما جواب را به امروز موکول کرده اند و اگر کارساز نباشد امشب باز وعده گاه مقابل زندان اوین خواهد بود برای آخرین تلاش ها. آیا در آخرین لحظه ها گشایشی در کار خواهد بود؟