دوشنبه، اردیبهشت ۱۹

از شبونه‌ها



تو فیلم مادر یه جایی می‌گه شب رو باید بی‌چراغ روشن کرد
دیشب فیلم رو با کیفیت پایین و آنلاین دیدم به یاد مامان و آقاجون


حالا منم شب بی چراغ رو با این یه دسته گل اقاقیای تو گلدون و چند تا شاخهٔ یاس روشن کردم
حاصل پیاده روی یه ساعته این حوالی و به یاد باغچهٔ کوچیک آقاجون گلدون رو گذاشتم جلو پنجرهٔ بالکنی که رو به غروب بازه و آسمونی که با دلفریب ترین رنگ ها عشوه گری می کنه
این غروب ها و این پنجره شده دلخوشی روزگارم
شاهد دلتنگی ها
بغض ها
گریه های بی صدا
خنده ها
و غربتم
حالا هی این آهنگه تو سرم ضرب می‌گیره..
میون این همه کوچه
که به هم پیوسته
کوچهٔ قدیمی ما
کوچهٔ بن بسته

...








یکشنبه، اردیبهشت ۱۱

نوازنده ی کوچک من



پسرک حالش خوب است.. تلفن می‌زند.. صدایش می خندد.. مثل چشم‌هایش که همیشه می‌خندند.. می‌گوید داشتم تمرین می‌کردم.. پسرک تار می‌زند..

موسیقی بخش مهمی از زندگی من و پسرک بوده همیشه.. تصویر‌ها توی سرم جان می‌گیرند.. از‌‌ لالایی‌هایم تا وقتی زبان باز کرد و لالایی‌ها و ترانه‌هایم را با زبان کودکانه تکرار کرد.. از همان دو و نیم سالگی‌اش که سه تار مشقی هم قد هیکل خودش را دست گرفته بود با پای گچ گرفته و روی کاناپه ایستاده بود و می‌زد تا کلاس ارف خانم میثمی و ترانه‌های کودکانه‌ای که دوصدایی می‌خواندیم و خانه را روی سرمان می‌گذاشتیم..

این اواخر.. کمی قبل از شروع قصهٔ آوارگی‌های من موسیقی برایش جدی‌تر شد.. اسمش را مدرسه موسیقی نوشتیم.. سازش شد تار.. حالا دو سالی هست که تار می‌زند..
.. طبق قراری که گذاشته‌ایم هر آهنگی را که روان شد اولین نفر باید من باشم که بشنوم به قول خودش «هرجای دنیا که باشی!» و این قرار هیچ وقت نباید بشکند

پسرک دارد برایم تار می‌زند.. من پشت تلفن ساکت و بی‌صدا گوش می‌کنم.. نمی‌بینم دست‌هایش را و دارم تصور می‌کنم مثل‌‌ همان وقت‌ها است لابد.. زمانی نه چندان دور.. می‌نشست لبهٔ تخت و تارش را توی دست می‌گرفت و انگشت‌های کوچک‌اش دنبال پرده‌ها و سیم‌های تار می‌گشت.. گاهی ساعت‌ها می‌نشست و می‌زد.. گاهی کلافه می‌شد..

چند وقتی بود صدای سازش را نشنیده بودم.. معلوم است که انگشت‌هایش دارند هنرمندانه و بی‌نقص روی پرده‌های تار می‌رقصند.. احساس غرور می‌کنم و قند توی دلم آب می‌شود.. جای پسرک در آغوشم خالی است اما و من بی‌قراریِ دلِ تنگ و آشفته‌ام را، وجب به وجبِ این فاصله را.. می‌بارم بی‌امان..
.. بی‌که بداند..

‌ای دردت به جان بی‌قرار پر گریه‌ام..